| به گزارش پارسینه ، با مشاهده ی سه قسمت نخست، که یکی پس از دیگری بیشتر به قهقرا می رود، کنکجاوی ام برانگیخته شد تا بدانم آیا امکان نجات چنین فاجعه ای وجود دارد یا خیر؛ در نتیجه تصمیم گرفته ایم تا هر هفته سریال بامداد خمار را اپیزود به اپیزود بررسی و فراز و نشیب های آن را دنبال کنیم. چند روز پیش اپیزود دوم و سوم بامداد خمار به شکل همزمان و با یکدیگر پخش شدند؛ طوری که انگار خود شیدا هم می خواهد سریعتر سریال را پخش کند و قال قضیه را بکند. شاید هم جریان پیشرفت داستان در قسمت دوم آن قدر آرام و روایت هم آن قدر بی اتفاق بود، که پخش قسمت دوم به خودی خود احتمالا صدای مخاطب را در می آورد و بهتر بود تا ادامه ی آن را هم پخش کنند تا بلکه چیزی نصیب بیننده شود. (احتمالا لازم به گفتن نیست که چیزی نصیب کسی نشد.) تجربه ی تماشای بامداد خمار در سه قسمت نخست، چیزی جز سردرد محض نبود. چهار جمله ی ادبی وسط سریال قرار نیست ارزش ادبی رمان را منتقل کند نمی خواهم وارد داستان شوم، چون اولا کل داستان تا به اینجای کار در یک خط خلاصه می شود، دوما شاید صحبت مستقیم از داستان و بررسی اتفاقات، اسپویل محض تلقی شود. با این حال، در نظر داشته باشید که در ادامه اگر بخواهیم از قسمت های بعدی صحبت کنیم، به میان کشیدن داستان اجتناب ناپذیر است.  دماغ عملی از مشخصه های اصلی دختران صده ی پیش بود. (که با آن ابروی پیوسته به شدت همگام شد) همین ابتدای کار می گویم که رمان را نخوانده ام، اما برای اینکه اطمینان پیدا کنم ضعف نویسندگی سریال از رمان نشات نمی گیرد، پس از تماشای سه قسمت سریال، کتاب را باز کردم و ده صفحه ای از آن را خواندم. حالا با اطمینان می گویم که نویسندگی سریال به شدت ساده و پیش افتاده انجام شده؛ طوری که ذره ای از لحن کلی کتاب در سریال پیدا نمی شود. رمان ارزش ادبی بسیار بالایی دارد و فارسی آن شگفت انگیز است. نوشتار کتاب بامداد خمار نرم و روان، ساده و واقعا جذاب است. کتاب کاملا از زاویه ی دید اول شخص و از زبان محبوبه برای سودابه تعریف می شود، اما به سریال که بیاییم، آن راوی که محبوبه باشد حالا نقش به شدت کمتری پیدا می کند. تصورات ذهنی او و جملاتش جای خود را به دیالوگ های ساده، فارسی شکسته و لحنی بی ثبات می دهند. دیالوگ ها معمولا در سریال به شدت ابتدایی و ساده نوشته شده اند، اما هر از گاهی نویسنده تصمیم می گیرد تا جملات ادبی تر رمان را هم آن میان بچپاند؛ جملاتی آن قدر بی ربط از نظر لحن به مابقی سریال که بیننده مانند دیدن فیلم ترسناک شوکه می شود و از جای خود می پرد.  سر و صورت و بدن پسر به قدری روغن مالی شده، دور چشمش از خواننده های پانک بیشتر سرمه کشیده شده، ابروهایش برداشته شده، لپ هایش گل انداخته شده، که حتی دختران این سریال این حجم از میکاپ را ندارند. سه قسمت در سریال جلو رفته ایم و هنوز مقدمه ی رمان را هم طی نکرده ایم و معلوم نیست بامداد خمار قرار است در این فصل خود چه حجمی از رمان را اقتباس کند؛ چون با جریان فعلی که مطمئنا قرار نیست به این زودی ها اتفاقی در داستان بیافتد. کاری به این موضوع ندارم که داستان بامداد خمار و آنچه تا الان به نمایش گذاشته شده، کاملا منسوخ است و سبکی از عشق و عاشقی که نشان می دهد، احتمالا فقط برای گستره ی خاصی از زنان میان سال یا نهایتا شاید قشر استاد ادبیات کلاسیک جذاب باشد (رمان شاید ادبیات معاصر ایرانی باشد، اما در ساختار کاملا پیرو ادبیات رمانتیک کلاسیک قرن نوزده است)، اما با تمام این اوصاف، داستان مانع اصلی تماشای این سریال نیست. این سبک فیلمبرداری نیست، شکنجه ی بصری بیننده است ست دیزاین سریال بامداد خمار عالی است، طراحی لباس ها به بهترین شکل ممکن انجام شده، نورپردازی هر صحنه بسیار خوب پیاده شده و به طور کلی می توان گفت تلاش بسیاری شده است تا کامپوزیشن هر صحنه درست باشد، که نهایتا فیلمبرداری هر آنچه بقیه ساخته اند را نابود می کند.  طراحی ست ها و لباس ها با اختلاف بهترین بخش بامداد خمار هستند. من نمی دانم کجای دنیا برای یک درام رمانتیک از دوربین روی دست استفاده می کنند، که شما کل سریال را از ابتدا تا انتها روی دست گرفته اید؟ دوربین روی دست به درد صحنه های اکشن و پرزد و خورد می خورد، یا در کمترین حالت برای صحنه هایی است که بخواهند در آن تنشی را به مخاطب القا کنند. بامداد خمار در ساده ترین سکانس های ممکن، بین تمام دیالوگ ها، برای پیش پاافتاده ترین جملات و حتی سکوت هایی که می خواهد فضاسازی کند یا تغییر محیط را نشان دهد، بی خیال دوربین روی دست نمی شود. اساسا کل سریال روی دست گرفته شده، آن هم برای یک درام رمانتیک و در بی ساختارترین شکل ممکن؛ طوری که انگار خانم آبیار قصد داشته با این اثر خود ادای احترامی به مکتب دگما 95 کند. وقتی می گوییم دوربین روی دست هم منظورمان فقط حرکت به دنبال سوژه نیست، دوربین در بامداد خمار از سمتی به سمت دیگر تاب می خورد (آن هم با زاویه ای زیاد) و نمی دانید کجا و چه چیزی را می خواهد دنبال کند. حرکت دوربین آن قدر اعصاب خرد کن بود که در اواسط قسمت دوم به این یقین رسیده بودم که کل سریال به خورد الگوریتمی کامپیوتری داده شده است تا به شکل رندوم یک سوژه را در تصویر پیدا و دنبال کند (مخصوصا وقتی می دانم از هوش مصنوعی در سریال استفاده شده و تیتراژش را با هوش مصنوعی انیمیت کرده اند)، اما آن زوم های بی ربط که انجام آنها بدون فشردن کلید از سمت فیلمبردار روی دوربین ممکن نیست، متقاعدم کردند که یک مثلا کارگردان و مثلا فیلمبردار پشت این کار بوده است. این زوم ها حتی از معلق بودن دوربین در تمام لحظات هم بدتر است. زوم ها بدون هیچ منطق، بدون هیچ الگوی ثابت و به جرات بدون هیچ فکری، تمام مدت سریال را از ابتدا تا انتها همراهی می کنند. جریان حرکت دوربین هر سکانس به این شکل است: یک زوم بی ربط روی صورت شخصیت وقتی شخصیت دیگری حرف می زند، شخصیت دیگری در این میان رد می شود و کاراکتر را کاملا ماسکه می کند، دوربین کات نمی خورد و روی عنصر دیگری زوم می کند، چند بار بی هدف زوم به داخل و زوم به بیرون می کند، نصف چهره ی کاراکتر را می برد، دوباره بیرون می آید و عنصر دیگری را دنبال می کند… و همه ی اینها توصیف ده ثانیه از این سریال بود. شوخی نمی کنیم وقتی می گوییم سریال به معنای واقعی کلمه قابل دیدن نیست. این نه تنها استایل یا سبک نیست، بلکه بدعت هم نیست. چه بسا بدعت کار شما نیست، وقتی هنوز استاندارد و منطق بستن یک تصویر را نمی دانید. همیشه این قصه را تکرار می کنم: پیکاسو به غایت نقاشی رئال رسید، تمام استاندارد ها را می دانست، و سپس تصمیم گرفت با چارچوب مشخصی، سبکی تازه خلق کند. این فیلمبرداری بی اساس و غیرممکن، سبک شما نیست، بلکه افتضاح محضی است که بدون تکیه بر هیچ چارچوب و قاعده ای اجرا شده و نتیجه اش هم اعصاب خردی محض بیننده است. صد ها نفر روی این سریال کار کرده اند، از تمام کسانی که هنگام ضبط حضور داشته گرفته تا تدوین گر و نهایتا تهیه کنندگانی که فایل نهایی را تماشا کرده و اوکی پخش آن را داده اند، و در کل این پروسه یک نفر جرات نکرده است به شما بگوید این سبک نیست! و هر آنچه ضبط شده را باید به دور انداخت. زوم بروس لی چند ثانیه قبل از حمله ی مستقیم او مقابل چاک نوریس این قدر نبود که این سکانس به این شکل روی چهره ی رحیم زوم می کند. (و بعد هم بیرون می آید!) سریال ذره ای جایگزین رمان بامداد خمار نمی شود بالاتر گفتیم، رمان بامداد خمار از نظر ادبی عالی است. کاری به قصه ی آن نداریم که به وضوح تلاش برای درآوردن اشک خواننده می کند و تا جای ممکن دخترک را بدبخت نشان می دهد. ارزش ادبی رمان، نگارش فارسی آن، جریان کلی اش و همه چیزش در سبک خود آن هم در ادبیات فارسی معاصر، بهترین است. رمان حدودا چهارصد صفحه است، فارسی نرم و روانی دارد و به راحتی و خیلی سریع می توانید آن را بخوانید، به انتهای قصه برسید (کاری که احتمالا سریال در انجام آن ناتوان باشد) و از همه لحاظ حظ ببرید. ما تا اینجای سریال وقت خود را هدر دادیم که به شما این نکته را بگوییم که کتاب را بخوانید و سریال را نبینید، که بامداد خمار چیزی جز سردرد برای بیننده ندارد. |